چندقطعه شعر  جا مانده در دفتر براي شهدا

شهيد مرتضي آويني: آنان را كه از مرگ مي ترسند، از كربلا مي رانند

برق نگه تر تو مي گفت حسين

دل در تب دلبر تو مي گفت حسين

آن دم كه سرت از بدنت دور افتاد

هر قطره ز حنجر تو مي گفت حسين

27 / 7 /85

 در سجده ز اشك خاك را گل كردي

در سجده ز اشك خاك را گل كردي

گل را تو ز نور خود، همه دل كردي

آن تركش بي رحم چه در گوش تو گفت

كان سان تو ز عشق رقص بسمل كردي

27 / 7 / 85

در حسرت آسمان و بالم مي سوختمن خسته ميان خاك ها جا ماندم

در حسرت آسمان و بالم مي سوخت

با ياد تو بودم و خيالم مي سوخت

من خسته ميان خاك ها جا ماندم

اي كاش كمي دلت به حالم مي سوخت

1 / 3 / 87

تو آمدي و عطر بهشت جاري شد

وقتي كه زمين از آسمان ياري شد

با دست شهيد نوبت بيداري شد

اين شهر چو نار و ما چو هيزم بوديم

تو آمدي و عطر بهشت جاري شد

26 / 1 / 86

 

چند قطعه شعر اين مدلي ديگه: يعني اميد نيست، سر بگزاريم و فاتحه؟ ،  شعری به یاد شب رزم ( میشداغ ) ، برای شلمچه ، برای شهدایش، برای میزبان های ما ، دلیل ، شب شعر شهید ، غزل معرفت ، به یاد مادرش زهرا ، علی (ع) گفت ، به من می گفت از معراج اما ...

همچنين بخوانيد: چند مطلب جالب در مورد شهدا ، معرفی و زندگی نامه ی شهدا ، دلنوشته های امتدادی ها ، سيره عملي شهدا ، وصيت نامه ها و دست نوشته هاي شهدا

پيرو اين رهنمود رهبري ، اينجا نويسنده و خادم الشهداي فعال در عرصه فرهنگي مي پذيرد اینجا هم همين طور

یك عرصه ی جهاد و صدای اذان كشید

  با تاثير ازين شعر

این بار  روی صفحه كمی آسمان كشید

با چشم خیس قطره ی باران در آن كشید

 

بالش شكسته بود و دلش تنگ آسمان

از قلب خویش تا به خدا نردبان كشید

 

او صورت نگار خودش را ندیده بود

یك صفحه ی سپید و هزار الامان كشید

 

او مرده بود، مرده، ولی شعر می سرود!

او خسته بود، خسته، ولی قهرمان كشید

 

« اكنون » در « این جهاد » چرا گشته ای خموش؟

صدها نقاب او  به رخ دشمنان كشید

 

 تنها شدی؟ كجاست رفیقان همدمت؟

او باز روی صفحه كمی آسمان كشید

 

یعنی امید نیست؟ سر بگزاریم و فاتحه؟

سید علی و روح خدا توامان كشید



پس غصه ی تو چیست؟ بمان قهرمان من!

یك عرصه ی جهاد و صدای اذان كشید

 

 

شعری به یاد شب رزم ( میشداغ )

 

دلم را می برد آن ناله هایت

و عاشق می شوم چون لاله هایت

شب رزمی که بازی با صدا بود

مرا برد اندکی تا جبهه هایت

 

شب رزم میشداغ 

 

شب رزمی که بازی با صدا بود

کجا چون رزم همچون کربلا بود

چو دشمن دوست بود همچون برادر

کجا در فکر قتل عام بود

 

ولی فهماند من در اشتباهم

زیادی کار عشق را ساده دیدم

به پیش آتش و دود و گلوله

« ولی افتاد مشکل» را چشیدم

 

 

به پیش آتش و دود و گلوله ... «ولی افتاد مشکل » را چشیدم

 

 

همیشه قهرمان بودی برایم

تو را با شعر و نثرم می ستودم

ولی رزم شبانه گفت با من

چقدر از غربت تو دور بودم

 

در آنجا قلب من خون شد برایت

و بیش از قبل مجنون شد برایت

که لیلی تر شدی در چشم هایم

خدا را شکر دگرگون شد برایت

 

 

تو لیلی تر شدی در چشم هایم

 

 

خداوندا در این رزم همیشه*

دلم را با خودت محکم نگه دار

به یادم آر هر لحظه به هر رزم

شهادت کار بازی نیست هشدار

 

 

 

* تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی جنگ هم هست.(شهید چمران)

 

 

رزم شبرزم شبرزم شب

 

 

 عکس ها از وبلاگ فوتون

 

 

 

برای شلمچه ، برای شهدایش، برای میزبان های ما

 

سرت بر زانوی آقا جدا شد؟

دو چشمانت به روی ماه وا شد؟

هزاران مثل تو صدپاره گشتند

شلمچه این چنین کرب و بلا شد

 

***

 

دل من در شلمچه ماند با تو

هزاران بیت غربت خواند با تو

نمی گنجد شهادت در دو بیتی

«چگونه می توان فهماند» با تو

 

شب روشن تر از سحر شلمچه

 

 

***

 

چه دل هایی که شیدا شد به دستت

چه قفل سینه ها وا شد به دستت

اگرچه نام تو گم شد شهیدم

هزاران نام پیدا شد به دستت

 

 

چه دل هایی که شیدا شد به دستت

 

 

 

به یاد مادرش زهرا ، علی (ع) گفت

تقدیم به شهیدی که در تاریکی شب، مجروح بر گوشه ای از خاک جبهه افتاد و سر بر زانوی مولایش غریبانه جان داد.

 

 

 

چو شاه دین به وعده اش عمل کرد

در آن شب اشک هایش یا علی (ع) گفت

 

در آن گوشه کسی او را نمی دید

تمام راز خود را با علی (ع) گفت

 

قلم بنویس او ناله نمی کرد

صبوری پیشه اش شد تا علی (ع) گفت

 

بگو پهلوی خونین ، سینه مجروح

به یاد مادرش زهرا ، علی (ع) گفت

 

بگو شیعه شدن نیکوست اما ...

همان گونه که مولانا علی (ع) گفت

 

 

در آن گوشه کسی او را نمی دید ... تمام راز خود را با علی (ع) گفت

 

 

 

صلا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

  تقدیم به محضر مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که در میان تمام همهمه ها و ادعاهایمان! غریب است و مظلوم است و تنها...

 

 

صلا...

 

 

مي زند هر دم صلا: آخر چه شد ياران ما؟

صاحبـان ادعا ، آن بـر زبـان مســتان ما؟

 

 

مي شود هر روز عاشـورا و هـرجا کربـلا

زانکه يارم هست نامش صاحـب دوران ما

 

 

بـر صـلاي او جوابـي نـيست و از غـربتش

مي شود روشـن عيـار و شــدت ايــمان ما

 

 

ديگراز تدبير نفس جانم ملول است مهربان

رهروي راهم بخواه ، تدبـير تو بر جان ما

 

 

تو طبيب قلب بيمار مني، جان حـسـيـن(ع)

رومگرداني که زشت است چهره پنهان ما

 

 

ايـن دل بيمار ما بر حال مـرگ افتاده است

کي شـود با يـک نگاه خـود کني درمان ما

 

 

عشق را مردن به راه دوست معنامي کنند؟

تا نمانيم در رهت کي خوش شود پايان ما

 

 

مهربان،صاحب،امامم، مهدي ام،رحمي نما

تا قـوي مـانـد دلــم، تـا نشـکنـد پـيـمان ما

 

 

خوانده ام امـن يجيـب وغرق در ذکر غريق

تا تو گردي نوح من در کشتي ازطوفان ما

 

 

حــرف هـايـم بـا تـو پـايـانـي نـدارد مهربـان

پس سلام اي روشني در کلبه ي احزان ما

 

 

 

 

 

ی - ک

 

 

 

 

 

 

 

 

دلیل

 

 

یادت می آید آن روز، صد لاله چیده بودی

آن دفعه هم تو از من زودتر رسیده بودی

 

هر بار در نگاهت طوفانی بی صدا بود

از عشق او به قلبت نقش ها کشیده بودی

 

گلزخمهایت انگار سوغاتی تو بودند

آخر تو ان دردها را با شوق چشیده بودی

 

آن روز دو چشمت اما آرامشی دگر داشت

گویی که از لب یار چیزی شنیده بودی

 

با من بگو مسافر از آن یقین قلبت

شاید بفهمم آن روز آخر چه دیده بودی

 

گویند که باز با باز با هم پر گشایند

این است دلیل آنکه بی من پریده بودی؟

 

هر روز از مزارت بوی عشقت روان است

عشقی که با بهای جانت خریده بودی

 

 

۳ / ۵ / ۷۹

 

 

ی – ک

 

 

 

هر روز از مزارت بوی عشقت روان است

 

 

 

 

شب شعر شهید

 

 

این همه شعر برایت خواندم

 

از تبسم نگهت خالی بود

 

هرکسی جز تو غزل ها را خواند:

 

« گفت احسنت چقدر عالی بود»

 

 

 

گوش هایم پر ازین تحسینها

 

چشم من خیره به لب های تو ماند

 

یک نفر گفت قلم را بگذار

 

او غزل های دلت را هم خواند؛

 

 

 

یک نفر گفت: « تو گفتی و دلت

 

ذکر معشوق دگر می گوید!

 

تو هنوز در قدم اولی و

 

پای تو راه دگر می جوید؟

 

 

 

یک نفر گفت برو این اشعار

 

با غزل های دلت یکسان نیست

 

چه خیالات تو را بازی داد

 

شعر خواندن بر او آسان نیست

 

 

 

***

 

 

 

دیدم از دور که تحسین کردی

 

مجلسی بود شب شعر جدید؟

 

شاعرانش همه بی سر بودند

 

شاعرانش همه بودند شهید...

 

 

 

 

شاعرانش همه بودند شهید 

 

 

خدایا پیش از شهادت شهیدمان کن

 

 

اللهم اجعلنا من انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه

 

 

یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه

 

 

غزل معرفت

 

 

 

 

تقدیم به شهیدی که در گوشم غزل معرفت خواند.

 

 

 

تو در گوشم غزل خواندی و رفتی

 

همان عهد ازل خواندی و رفتی

 

 

 

دلم مشغول کار آب و گل بود

 

که « احلی من عسل » خواندی و رفتی

 

 

 

شراب شعرهامان مستمان کرد

 

تو هشیار از عمل خواندی و رفتی

 

 

 

همه گفتیم دلتنگیم اما...

 

فقط تو «العجل» خواندی و رفتی

 

 

 

هزاران بیت ما خواندیم و ماندیم

 

تو تنها یک غزل خواندی و رفتی .

 

 

یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه

 

 

 

شهادت هنر مردان خداست

 

شعري تقدیم به شهدا: به من می گفت از معراج اما ...

 

دلش از عشق می رنجید؟ هرگز

به جز با عشق می خندید؟ هرگز

 

در آن سجاده و در آن نمازش

کسی را جز خدا می دید؟ هرگز

 

گذشت از زیر قرآن تا خدا رفت

بدون او نمی جنگید هرگز

 

به من گفتند « او ثابت قدم بود

به جز در سجده می لرزید؟ هرگز

 

در آن چشمان خیس و پر یقینش

ندیدیم ذره ای تردید هرگز

 

همان چشمان سرخی کز سر شوق

دگر شبها نمی خوابید هرگز

 

کمیل و ندبه اش از ناله پر بود

ولی از زخم نمی نالید هرگز»

 

به من گفتند« چنان از شوق پر بود

جز از یارش نمی فهمید هرگز»

 

و من گفتم شهیدم با خدا بود

و جز از او نمی ترسید هرگز

 

چقدر او کار کرد تا بی ریا شد

به دنیا اندکی چسبید؟؟؟ هرگز

 

 

شهیدم تا خدا رفت

 

 

به من می گفت از معراج اما

ندیدم آنچه او می دید هرگز

 

نگوییدم چرا به آسمان رفت

دگر اینجا نمی گنجید هرگز

 

 

یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه